سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پارمیس

 

نقاشی برجسته


نوشته شده در شنبه 90/5/29ساعت 11:46 صبح توسط پارمیس| نظرات ( ) |

   
Join Gevo Group
کریم‌خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان و رفع ستم و احقاق حقوق مردم، در ارک شاهی می‌نشست و به امور مردم رسیدگی می‌کرد.
یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم‌خان افتاد شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت. او طوری گریه می‌کرد که هق و هق‌هایش اجازه سخن گفتن به او نمی‌داد.
شاه که خود را وکیل الرعایا می‌نامید دستور داد او را به گوشه‌ای ببرند و آرام کنند و بعد که آرام شد به حضور بیاورند.
مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم‌خان آوردند.
کریم‌خان قبل از آن که رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه خواسته‌اش را جویا شد.
آن مرد گفت:  من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سال‌ها با وضع اسف‌باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا این که روزی افتان و خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم.
در آن مزار متبرک آن قدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف ،‌بیهوش شده، به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم‌خان هستم. آن گاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که 
تو را شفا دادم!
از خواب که بیدار شدم ،‌خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود!
مردک حقه باز که با ادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم‌خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم‌خان برافروخته شده، دنبال د‍ژخیم می‌گردد!
موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم‌خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد!
درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم‌خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد.
کریم‌خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته چوب بزنند!
هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند، کریم‌خان خطاب به او گفت: مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می‌کرد من که مقام و مسند شاهی رسیدم، عده‌ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره‌ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده‌ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می‌کنی‌؟
اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند، دو باره چشمانت را در می‌آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!

مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 12:38 عصر توسط پارمیس| نظرات ( ) |


سحرگاهان به قصد روزه داری // شدم بیدار از خواب و خماری

برایم سفره ای الوان گشودند //  به آن هر لحظه چیزی را فزودند

برنج و مرغ و سوپ و آش رشته //  سُس و استیک با نان برشته

خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم //  کمی از این کمی از آن چشیدم

پس از آن ماست را کردم سرازیر //  درون معده ام با اندکی سیر

و ختم حمله ام با یک دو آروغ //  بشد اعلام بعد از خوردن دوغ

سپس یک چای دبش قند پهلو // به من دادند با یک دانه لیمو

خلاصه روزه را آغاز کردم //  برای اهل خانه ناز کردم

برای اینکه یابم صبر و طاقت //  نمودم صبح تا شب استراحت

دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا //  کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا

به افطاری برایم شد فراهم //  زدم تو رگ کمی از زولبیا هم

و سی روزی به این منوال طی شد //  نفهمیدم که کی آمد و کی شد

به زحمت صبح خود را شام کردم //  به خودسازی ولی اقدام کردم

به شعبان من به وزن شصت بودم //  به ماه روزه ده کیلو فزودم

اگرچه رد شدم در این عبادت // به خودسازی ولیکن کردم عادت

خدایا ای خدای مهر و ناهید //  بده توش و توانی را به «جاوید»

که گیرد سالیان سال روزه //  اگرچه او شود از دم رفوزه


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/19ساعت 3:51 عصر توسط پارمیس| نظرات ( ) |

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط  رای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!  آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...  پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند!!!  پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.  ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!!  رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!!   من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!
پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟!!!!!!
چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟!  پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد...!  در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم! الآن موقع این کار نیست! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!!!  توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/23ساعت 11:41 صبح توسط پارمیس| نظرات ( ) |

قوانین مورفی تسکین‌دهنده‌ی بد بیاری‌ها و بدشانسی‌ها هستند. 

نخستین قانون مورفی در سال 1949در پایگاه نیروی هوایی ادوارز شکل گرفت. مورفی مهندس هوافضا بود که روی یک پروژه کار می‌کرد. در یکی از سخت‌ترین آزمایش‌های پروژه، یک تکنسین خنگ، همه‌ی سیم‌ها را برعکس وصل کرد و آزمایش خراب شد  . 

مورفی در باره‌ی این تکنسین گفت: «اگر یک راه برای خراب کردن چیزی وجود  داشته باشد، او همان یک راه را پیدا می‌کند!» و این اولین قانون مورفی بود  . 

قانون مورفی، نخست در فرهنگ فنی مهندسان رواج پیدا کرد و سپس به فرهنگ عامه راه یافت. بعدها قوانین دیگری هم پس از کسب رتبه‌ی لازم از بنیاد مورفی، در زمره‌ی قوانین اصلی قرار گرفتند  . 

  
حالات قوانین مورفی و قوانین استنباط ‌شده از آن‌ها 

 
اگر در توده یا کپه‌ای به دنبال چیزی بگردی، چیز مورد نظر حتماً در ته آن قرار دارد  . 

هیچ کاری آن‌طور که به نظر می‌رسد، ساده نیست  . 

وقتی در ترافیک گیر کرده‌ای، لاینی که تو در آن هستی دیرتر راه می‌افتد  . 

هر کاری دو برابر آنچه فکرش را می‌کنی وقت می‌برَد؛ مگر این‌که آن کار، ساده به نظر برسد، که در آن صورت، سه برابر وقت می‌گیرد .

هر چیزی که بتواند خراب شود، خراب می‌شود؛ آن هم در بدترین زمان ممکن.

اگر چیزی را مقاوم در برابر حماقت احمق‌ها بسازی، احمق باهوش‌تری پیدا می‌شود و کارت را خراب می‌کند.

در صورتی که شانس انجام درست یک کار، پنجاه-پنجاه باشد، احتمال غلط انجام  دادن آن، نود درصد است.

وسایل نقلیه، اعم از اتوبوس و قطار و هواپیما وهمیشه دیرتر از موعد حرکت می‌کنند؛ مگر آن‌که تو دیر برسی، که در این صورت درست سر وقت رفته‌اند.

اگر به نظر می‌رسد همه‌ی چیزها خوب پیش می‌روند، حتماً چیزی را از قلم انداخته‌ای.

احتمال بد پیش رفتن کارها نسبت مستقیم با اهمیت آن‌ها دارد.

هر وقت خودت را برای انجام دادن کاری آماده کرده‌ای، ناچار می‌شوی نخست کار دیگری را انجام دهی.

اشیای قیمتی اگر سقوط کنند، به مکان‌های غیر قابل دسترس، مثل کانال آب یا

دستگاه زباله خرد کن (آن هم در حالی که روشن است( می‌افتند.

مادر همیشه راه بهتری برای انجام کار تو پیشنهاد می‌کند؛ البته بعد از این‌که کار را به‌سختی انجام داده باشی.

هرچه بیش‌تر سعی کنی چیزی را از مادرت پنهان کنی، او بیش‌تر شبیه وب‌کم می‌شود.

هشتاد درصد سؤالات امتحان پایان ترم بر اساس مطالب گفته‌شده در کلاسی است که در آن غایب بوده‌ای.

وقتی قبل از امتحانات، نکات را مرور می‌کنی، مهم‌ترین‌شان ناخواناترین‌شان است.


نوشته شده در دوشنبه 90/4/6ساعت 8:23 صبح توسط پارمیس| نظرات ( ) |